بزرگی گفته است : دو برادر بودندو مادری هر شب یک برادر به خدمت مادر
و یک برادر به خدمت خدا مشغول بود. انکس که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت به
خدایش خوش بود.
برادر گفت: ((خدایا امشب هم خدمتت را نثار من کن)) هر شب چنین می کرد
ان شب به خدمت خداوند سر به سجده گذاشت و در خواب شد. در خواب اوازی شنید که
برادرت را امرزیدیم و تو را به او بخشیدیم.
گفت: اخر من که به خدمت خدا مشغول بودم و او به خدمت مادر مرا در کار او می کنید. ندا رسید انچه تو می کنی ما از ان بی نیازیم ولی مادرت از ان بی نیاز نیست که برادرت خدمت میکند.
نتیجه گیری:
ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت
صفحه قبل 1 صفحه بعد